زیره بارون نفساتو دوست دارم...
عطر خوب تو رو بارون میگیره.....
وقتی بارون میاد ناخودآگاه این شعر واسم تداعی میشه.......
بازم فصل بهارو بارون های قشنگش......و باز حسی پر از آرامش میون کلی دغدغه.....
باز هم صدای جیرجیرک عزیز.....دوست نیمه اول سال......
اینجا ایران است.....سرزمینی بسیار خوش آب و هوا....
روزهایش یک جور صفا دارد و شب هایش جوری دیگر......
آب و خاکش مرا گرفت.....اسیر خانه های ویلایی اش شدم....
قدم زدن در خیابان هایش چندان برایم سخت نیست ، به عریض بودنش عادت کردم....
من و آرامش و سکوت این منطقه همه با هم کنار آمدیم....
زیبای کوچک ما در این راه ها پیر و فرسوده شده......به سلامتی 80 هزار تا.....
تصمیم دارم با یکی از سگ های دوره گرده محل، تیریپ رفاقت بیام......شنیدم سگا با وفا هستن....
اوایل بودن مگس های زیاد نورون های مغزمان رو به یه سمت هایی روونه میکرد اما حالا با یه ضربه حرفه ای میفرستیمشون اون وره آب، پیش هم خوش باشن.......کشتن روزی 80 تا مگس هم سابقه داشته.......
امروز فرداس که مارمولک های عزیز برای عرض سلام و خیر مقدم تشریف بیارن.....
دانشگاه هم خوبه.....چیزی جز سلام نداره......اینجا مدرسه هم نیست....آبخوری نداره.....


یهو همه دانشجوها با هم جو زده میشن اما مجبورن که فیسشونو بخوابونن......
اینا همه میگذره چطور که دو سالش گذشت ولی اینکه دیگه برنمی گرده و داره خاطره میشه و منم بهشون عادت کردم کارو سخت میکنه....
زینب : حال میده ما اینجا موندگارشیم و تو بری قم.....
نرگس : کثافت حالا هی منو حرص بده.....
من اینجارو دوست دارم........اما
نرگس که داره میره قم......
عاطفه و شیدا هم که دارن میرن یه جا دیگه........
منم که اینجا نباید می بودم.......

نظرات شما عزیزان: